شعر: مژده ده
>
ده مژده كه از عالم بالا خبر آمد
كز جیب افق كوكب اقبال برآمد
شب بار سفر بست و همایون سحر آمد
نازل ز سماء آیه فتح و ظفر آمد
بر منتظرین مژده بده منتظر آمد
از مهد بقا مهدى ثانى عشر آمد
كو حجت حق حامى دین ماء معین است
چون خلد برین از قدمش روى زمین است
امشب ز كَرَم حق گُهرى داد به نرجس
وز برج ولایت قمرى داد به نرجس
در قدر و شرف تاج سرى داد به نرجس
از صلب حسن برگ و بَرى داد به نرجس
خوش باش كه حق بال و پرى داد به نرجس
برخیز كه زیبا پسرى داد به نرجس
كز شرم رخش شمس و قمر خانه نشین است
چون خُلد برین از قدمش روى زمین است
تا جلوه نما دلبر جانانه ما شد
آكنده دل از نعره مستانه ما شد
تا نور رخش رونق كاشانه ما شد
دیوانه مهدى دل دیوانه ما شد
كو فخر بشر حامى قرآن مبین است
چون خلد برین از قدمش روى زمین است
او آمده از پادشهان تاج بگیرد
تاج از سر كیخسرو و لیلاج بگیرد
با تیر دل خصم خود آماج بگیرد
با عدل و عدالت ره تاراج بگیرد
قنداقه او جاى به معراج بگیرد
دست من دلخسته محتاج بگیرد
كو خلق جهان را به خدا یار و معین است
چون خلد برین از قدمش روى زمین است
در پانزده ماه گرانمایه شعبان
آمد به جهان جان جهان خسرو خوبان
شد ماه ز انوار رخش سر به گریبان
وز مقدم او نعمت حق گشت فراوان
شاهى كه خدا حجت خود خوانده به قرآن
از دامن نرجس شده چون ماه نمایان
خشنود دل فاطمه در خلد برین است
چون خلد برین از قدمش روى زمین است
او آمده از بهر نجات بشریّت
از ورطه كبر و حسد و بخل و منیّت
یكسان بكند مشربه شاه و رعیّت
نابود كند منكر حكم احدیّت
پاینده كند پرچم سرخ علوییّت
جاوید شود دین خدا تا ابدیّت
كو مظهر فتح و ظفر و نهضت دین است
چون خلد برین از قدمش روى زمین است
عالم ز قیامش به خدا قایمه گیرد
با آمدنش ظلم و ستم خاتمه گیرد
از راه كَرَم آید و دست همه گیرد
وز نهضت او رحمت حق واسعه گیرد
اَكناف جهان ز آمدنش همهمه گیرد
او آمده تا داد دل فاطمه گیرد
كو زاده زهرا پسر حبل متین است
چون خلد برین از قدمش روى زمین است
اى یوسف زهرا پسر شاه ولایت
اى آن كه ز موى تو كند شام حكایت
بر ما نظرى كن ز ره لطف و عنایت
تو شاه شهانى و شهانند گدایت
«ژولیده» زند صبح و مسا دم ز ولایت
تو جان جهانى و جهانى به فدایت
باز آى كه دل با غم و اندوه قرین است
چون خلد برین از قدمش روى زمین است
———————–
ژولیده نیشابورى